Select Language باید های عشق
کلبه محبت

باید...

بایــــد بــــه بعضــــی پســــرا گفــــت :

 

آهــــای پســــر …

 

حواســــت باشــــه …!

 

ایــــن دختــــری کــــه بــــه تــــو دل داده ,

 

خیلی هــــا در ” آرزوی نیــــم نگاهــــش ” هستنــــد …

 

لیاقــــــــــــــــــــت داشتــــه بــــاش …………..!

10راه تضمینی براب عمیق ترکردن رابطه عاشقانه

داشتن یک رابطه شاد و خوب در زندگی زناشویی کار سختی نیست! خبر بهتر برای زوج های خوشبخت این است که اگر در یک رابطه موفق باشید، چه ازدواج کرده باشید چه نکرده باشید، می توانید با ایجاد چند رفتار جدید و تغییرات کوچک در رابطه تان آن را برای همیشه همانطور حفظ کنید یا حتی آنرا بهتر هم بکنید.
با اینکه خیلی متخصصین می گویند باید روی درست کردن اشکالات رابطه متمرکز شوید، تحقیق من ثابت کرد که اضافه کردن رفتارهای مثبت به رابطه تاثیر بسیار بیشتر بر خوشنودی زوج ها دارد. در زیر به 10 راه برای عمیق تر کردن رابطه تان برای خوشنودی و رضایت بیشتر اشاره می کنیم.

1. خاص بودن طرف مقابلتان را قبول کنید.
همه ما در لحظه هایی آرزو می کردیم طرف مقابلمان لاغرتر، پولدارتر، رمانتیک تر یا خیلی چیزهای دیگر بود. نگاهی به انتظاراتتان بیندازید و ببینید تا چه حد واقع بینانه هستند. انتظارات غیرواقع بینانه فقط منجر به خسته شدن شما از رابطه می شوند که یکی از مهمترین دلایل از بین رفتن رابطه هاست.

2. هر از گاهی مهربان شوید.
اعمال و رفتارهای خیلی کوچک که نشان دهد، "من به تو فکر می کنم" برای حفظ رابطه لازم است. مثلاً همین که مرد ماشین همسرش را ببرد و بنزین به آن بزند، همین که زن یک فنجان چای خوب برای شوهرش درست کند و کنار تختش ببرد، گرفتن دست ها، لمس کردن همدیگر، ایمیل های عاشقانه در وسط روز همه و همه راه هایی بسیار ساده برای ابراز محبت هستند. تحقیقات نشان می دهد که جمع شدن رفتارهای کوچک مکرر تاثیر بزرگتری بر خوشبختی روابط زوج ها دارد تا رفتارهای بزرگ هر از گاهی.

3. ده دقیقه در روز را به برقراری ارتباط اختصاص دهید.
بیشتر زوج ها فکر می کنند که همیشه با هم در تماس هستند اما واقعاً چه مقدار زمان را به عمیق تر کردن درکتان از طرف مقابل اختصاص می دهید؟
زوج های خوشبخت بیشتر اوقات با هم حرف می زنند اما نه درمورد رابطه شان، درمورد مسائل خودشان و فکر می کردند که در چهار زمینه شناخت خوبی از طرف مقابلشان داشتند: دوستان، محرک های استرس زا، آرزوها و رویاها، و ارزش ها. 10 دقیقه در روز را اختصاص دهید که با همسرتان در مورد چیزی جز کار، خانواده، مسائل خانه یا رابطه تان حرف بزنید. این تغییر کوچک روح و زندگی تازه ای به رابطه تان می دهد.

4. هر هفته عاشق شوید.
قرار ملاقات های ناگهانی فوق العاده هستند اما واقعیت این است که ما آنقدر مشغول کار و زندگی هستیم که معمولاً وقتی کمی برای عشقمان می گذاریم. با یک قرار ملاقات در هفته برای خوردن شام بیرون، رفتن به سینما، گالری های هنری، یا هر چیز دیگری عشق و رابطه تان را همیشه سالم نگه دارید.
یک نکته برای آقایون: تحقیقات نشان می دهد که خانم ها وقتی خارج از خانه و دور از بچه ها و مسائل خانه داری باشند، مهربان تر و پرحرارت تر می شوند و میل جنسیشان هم خیلی قوی تر می شود. با اجاره یک شب در یک هتل و سپردن بچه های به یکی از افراد فامیل ببینید که چه اتفاقی می افتد.

5. با هم و در کنار هم تغییر کنید و رشد کنید.
رابطه عشقی شما یک موجود زنده است که برای رشد و پیشرفت نیاز به غذا دارد. بهترین راه برای غذا دادن به آن ایجاد تغییر در آن است. ایجاد تغییر در رابطه نشان داده است که یکی از مهمترین عناصر در خوشبختی زوج ها می باشد.
این تغییرات می توانند کوچک باشند اما باید آنقدر بزرگ باشند که طرفتان متوجه آن شود. جایتان را با هم عوض کنید: اگر همیشه مرد برای شام در یک رستوران جا رزرو می کند، اجازه بدهید یکبار خانم اینکار را بکند. یا برنامه هایتان را قطع کنید: وسط کار یک کار جالب با هم انجام بدهید، مثلاً به یک گالری یا موزه که نزدیکتان است بروید. یا یک چیز جدید را امتحان کنید: با هم به کلاس رقص یا اسکیت بروید.

6. دوستان و خانواده هم را بهتر بشناسید.
تحقیقات نشان داده که بخصوص مردها وقتی همسرشان رابطه خوبی با خانواده او دارد شادتر هستند. همچنین زوج هایی که دوستان هم را می پذیرند و برای شناختن آنها تلاش می کنند خوشبخت تر هستند تا زوج هایی که دوستان و زندگی خانوادگی جداگانه دارند.

7. مراقبت و حمایت کنید.
یکی از سه چیزی که زوج ها برای موفقیت در رابطه شان به آن نیاز دارند حمایت است (آن دوتای دیگر اطمینان آفرینی و صمیمیت می باشد). زوج های خوشبخت معتقدند که داشتن همسری که پشتیبان آنها باشد یکی از مهمترین جنبه های رابطه شان است. خیلی وقت ها مردها دوست دارند حمایت مادی کنند و زن های بیشتر به سمت حمایت عاطفی گرایش دارند. ببینید همسرتان به چه کمک و پشتیبانی نیاز دارد و بعد آنرا به او عرضه کنید.

8. بخندید.
خنده یک تمرین معنوی است. در ازدواج خنده بعنوان یک داروی خوشبختی عمل می کند. برای جلوگیری از یکنواخت شدن رابطه باید بتوانید بین جنبه های منطقی رابطه تان با جنبه های تفریحی آن تعادل ایجاد کنید. بله برای منظم بودن زندگی و امنیت رابطه تان باید کارهای خاصی انجام دهید اما هیچوقت شوخی و تفریح را فراموش نکنید. بد نیست گاهی برای همسرتان بچگانه رفتار کنید، یا در کنار هم یک فیلم خنده دار نگاه کنید.

9. اجازه بدهید آنرا به قدرت بالاتر بسپاریم.
وقتی با هم اختلاف دارید گاهی اوقات بهتر است که آنرا رها کنید و اجازه بدهید روزگار خودش آنرا حل کند. به جای عصبانی شدن سعی کنید از چیزهای کوچک گذشت کنید.
مشاجره و اختلاف در هر رابطه ای پیش می آید. یادتان باشد که اختلاف دلیل عدم موفقیت روابط نیست اما طریقه برخورد شما با آن است که استرس را وارد رابطه تان می کند. باید ببینید چه مسائلی اهمیت بیشتری دارند و به آنها بپردازید و مسائل کوچکتر را فراموش کنید.

10. راهی سالم برای ارتباط پیدا کنید.
همه زوج های خوشبخت بر این عقیده اند که داشتن مهارت های ارتباطی قوی یکی از عوامل موثر در ماندن آنها کنار همدیگر بوده است. این یعنی نه تنها از همسرتان بپرسید که به چه چیز نیاز دارد بلکه نیازهای خودتان را هم با او در میان بگذارید.
این یعنی مرتب ببینید که چه عوامل استرس زایی وارد زندگی همسرتان شده است تا به برطرف کردن آنها کمک کنید. این یعنی با جنگ و دعوا با هم بحث نکنید، طوری بحث کنید که احترام بینتان خدشه دار نشود و اثاثیه خانه تان هم سالم بماند!

همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟

روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.

تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود.

ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.

آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.

گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟

فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:


باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید…. آوا مکث کرد.

بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟

دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.

ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی.
بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟

نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.

و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.

در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن
عصبانی بودم.

وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد.

همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه.

تقاضای او همین بود.

همسرم جیغ زد و گفت: وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه.
گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم.
خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟

سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟

آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت؟

حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم: مرده و قولش.

مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟

آوا، آرزوی تو برآورده میشه.

آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود .

صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم.

در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام.

چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه.

خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا
فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه.
اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده.
نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن
مسخره ش کنن .

آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم
نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه .

آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین.

سر جام خشک شده بودم. و… شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی؟

خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.

امروز روز دادگاه بود و منصور داشت از همسرش جدا می شد …
منصور با خودش زمزمه کرد … چه دنیای عجیبی است این دنیای ما !
یک روز بخاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمی شناختم و امروز به خاطر طلاقش خوشحالم.

ژاله و منصور ۸ سال دوران کودکی رو با هم سپری کرده بودند.
آنها همسایه دیوار به دیوار یکدیگر بودند ولی به خاطر ورشکسته شدن پدر ژاله، پدر ژاله خونشونو فروخت تا بدیهی هاشو بده بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون.
بعد از رفتن آنها منصور چند ماه افسرده شد.
منصور بهترین همبازی خودشو از دست داده بود.
۷سال از اون روز گذشت تا منصور وارد دانشگاه حقوق شد.
دو سه روز بود که برف سنگینی داشت می بارید.
منصور کنار پنجره دانشگاه ایستاده بود و به دانشجویانی که زیر برف تند تند
به طرف در ورودی دانشگاه می آمدند نگاه می کرد.
منصور در حالی که داشت به بیرون نگاه می کرد یک آن خشکش زد.
باورش نمی شد که ژاله داشت وارد دانشگاه می شد !

منصور زود خودشو به در ورودی رساند و ژاله وارد شده نشده بهش سلام کرد.
ژاله با دیدن منصور با صدا گفت: خدای من منصور خودتی ؟!
بعد سکوتی میانشان حکمفرما شد.
منصور سکوت رو شکست و گفت : ورودی جدیدی ؟!
ژاله هم سرشو به علامت تائید تکان داد.
منصور و ژاله بعد از ۷ سال دقایقی با هم حرف زدند و وقتی از هم جدا شدند
درخت دوستی که از قدیم میانشون بود جوانه زد.

از اون روز به بعد ژاله و منصور همه جا با هم بودند.
آنها همدیگر و دوست داشتند و این دوستی در مدت کوتاهی تبدیل شد به یک عشق بزرگ،
عشقی که علاوه بر دشمنان دوستان رو هم به حسادت وا می داشت.
منصور داشت کم کم دانشگاه رو تموم می کرد و به خاطر این موضوع خیلی ناراحت بود چون بعد از دانشگاه نمی تونست مثل سابق ژاله رو ببینه به همین خاطر به محض تمام شدن دانشگاه به ژاله پیشنهاد ازدواج داد و ژاله بی چون چرا قبول کرد طی پنج ماه سور و سات عروسی آماده شد و منصور و ژاله زندگی جدیدشونو آغاز کردند.
یه زندگی رویایی زندگی که همه حسرتش و می خوردند. پول، ماشین آخرین مدل، شغل خوب، خانه زیبا، رفتار خوب، تفاهم و از همه مهمتر عشقی بزرگ که خانه این زوج خوشبخت رو گرم می کرد.
ولی زمانه طاقت دیدن خوشبختی این دو عاشق را نداشت …

در یه روز گرم تابستان ژاله به شدت تب کرد !
منصور ژاله رو به بیمارستانهای مختلفی برد ولی همه دکترها از درمانش عاجز بودند. آخه بیماری ژاله ناشناخته بود.
اون تب بعد از چند ماه از بین رفت ولی با خودش چشمها و زبان ژاله رو هم برد و ژاله رو کور و لال کرد.
منصور ژاله رو چند بار به خارج برد ولی پزشکان آنجا هم نتوانستند کاری بکنند.
بعد از اون ماجرا منصور سعی می کرد تمام وقت آزادشو واسه ژاله بگذاره ساعتها برای ژاله حرف می زد براش کتاب می خوند از آینده روشن از بچه دار شدن براش می گفت …

ولی چند ماه بعد رفتار منصور تغییر کرد منصور از این زندگی سوت و کور خسته شده بود و
گاهی فکر طلاق ژاله به ذهنش خطور می کرد !!!
منصور ابتدا با این افکار می جنگید ولی بالاخره تسلیم این افکار شد و تصمیم گرفت ژاله رو طلاق بده.
در این میان مادر و خواهر منصور آتش بیار معرکه بودند و منصور را برای طلاق تحریک می کردند.
منصور دیگه زیاد با ژاله نمی جوشید بعد از آمدن از سر کار یه راست می رفت به اتاقش.
حتی گاهی می شد که دو سه روز با ژاله حرف نمی زد !

یه شب که منصور و ژاله سر میز شام بودند منصور بعد از مقدمه چینی و من و من کردن به ژاله گفت:
ببین ژاله می خوام یه چیزی بهت بگم.
ژاله دست از غذا خوردن برداشت و منتظر شد منصور حرفش رو بزنه … منصور ته مونده جراتشو جمع کرد و گفت :
من دیگه نمی خوام به این زندگی ادامه بدم یعنی بهتره بگم نمی تونم.
می خوام طلاقت بدم و مهریتم …….
در اینجا ژاله انگشتشو به نشانه سکوت روی لبش گذاشت و با علامت سر پیشنهاد طلاق رو پذیرفت.

بعد از چند روز ژاله و منصور جلوی دفتری بودند که روزی در آنجا با هم محرم شده بودند.
منصور و ژاله به دفتر ازدواج و طلاق رفتند و بعد از ساعتی پائین آمدند در حالی که رسما از هم جدا شده بودند.

منصور به درختی تکیه داد و سیگاری روشن کرد.
وقتی دید ژاله داره میاد، به طرفش رفت و ازش خواست تا اونو برسونه به خونه مادرش.
ولی در عین ناباوری ژاله دهن باز کرده گفت: لازم نکرده خودم میرم و بعد هم عصای نابیناها رو دور انداخت و رفت.

و منصور گیج و منگ به تماشای رفتن ژاله ایستاد !
ژاله هم می دید هم حرف می زد …

منصور گیج بود نمی دونست ژاله چرا این بازی رو سرش آورده !
منصور با فریاد گفت من که عاشقت بودم چرا باهام بازی کردی ؟!
منصور با عصبانیت و بغض سوار ماشین شد و رفت سراغ دکتر معالج ژاله.
وقتی به مطب رسید تند رفت به طرف اتاق دکتر و یقه دکتر و گرفت و گفت:
مرد ناحسابی من چه هیزم تری به تو فروخته بودم ؟
دکتر در حالی که تلاش می کرد یقشو از دست منصور رها کنه منصور رو به آرامش دعوت می کرد …
بعد از اینکه منصور کمی آروم شد دکتر ازش قضیه رو جویا شد.
وقتی منصور تموم ماجرا رو تعریف کرد دکتر سرشو به علامت تاسف تکون داد و گفت: همسر شما واقعا کور و لال شده بود ولی از یک ماه پیش یواش یواش قدرت بینایی و گفتاریش به کار افتاد و سه روز قبل کاملا سلامتیشو بدست آورد.
همونطور که ما برای بیماریش توضیحی نداشتیم برای بهبودیشم توضیحی نداریم.
سلامتی اون یه معجزه بود !
منصور میون حرف دکتر پرید و گفت: پس چرا به من چیزی نگفت ؟
دکتر گفت: اون می خواست روز تولدتون این موضوع رو به شما بگه !
منصور صورتشو میان دستاش پنهون کرد و بی صدا اشک ریخت چون فردای اون روز؛ روز تولدش بود …

فقط دخترخانم ها بخوانند
فقط  دخترخانم ها بخوانند
فهمیدن اینکه آیا یکی از همین مرد‌های اطرافتان، مرد زندگی شماست یا نه، کمی زمان می‌برد. پس با نشانه‌های یک مرد رویایی آشنا شوید و ببینید که چه کسی در اطرافتان این نشانه‌ها را در رفتار‌هایش بروز می‌دهد.
ما نه کف دستتان را می‌خوانیم و نه فالتان را می‌گیریم؛ برای اینکه بگوییم کدام مرد، مرد زندگی شماست، نه می‌توانیم جادو کنیم و نه چیزی را پیشگویی کنیم.
 
تنها می‌توانیم با دیدن و یادآوری برخی نشانه‌ها، امکان شناسایی مرد رویاییتان را برای شما فراهم کنیم. فهمیدن اینکه آیا یکی از همین مرد‌های اطرافتان، مرد زندگی شماست یا نه، کمی زمان می‌برد. پس با نشانه‌های یک مرد رویایی آشنا شوید و ببینید که چه کسی در اطرافتان این نشانه‌ها را در رفتار‌هایش بروز می‌دهد.

نشانه اول؛ احترام
وقتی می‌خواهیم ببینیم که آیا یک مرد، مرد واقعی زندگی شماست، به اولین نکته‌ای که باید توجه کنیم، وجود احترام است. احترام موضوعی است که در صدر جدول خوشبختی قرار دارد و خودش را به هزار و یک جلوه نشان می‌دهد و البته احترام یک موضوع ۲جانبه است؛ موضوعی که هم شما باید برای رعایت‌کردنش تلاش کنید و هم همسرتان باید در رفتار‌هایش آن ‌را نشان دهد. اگر می‌خواهید بدانید احترام در رابطه میان شما و نامزدتان جایی دارد، می‌توانید از نشانه‌های زیر کمک بگیرید:

_ اهل سازش است و به خاطر منافع مشترکتان کوتاه می‌آید. او گذشت‌های شما را می‌بیند و برای کم کردن فشار روی شما و ارتباطتان، گاهی از خواسته‌هایش می‌گذرد.

_ به احساسات و نگرانی‌های شما گوش می‌کند و بدون نصیحت کردن یا رنجیدن، برای درک کردنشان تلاش می‌کند.

_ می‌داند که یک آدم بی‌عیب و نقص نیستید اما شما را همان‌طور که هستید دوست دارد و با دیگران مقایسه‌تان نمی‌کند.

برای نظر‌های شما ارزش قائل است؛ قبل از هر تصمیم اساسی‌ای، نظر شما را می‌پرسد و با تک‌روی سعی نمی‌کند حرف خودش را به کرسی بنشاند.

_ وقتی موفقیتی به دست می‌آورید با تمام وجود برایتان خوشحال می‌شود و سعی می‌کند زمینه را برای موفقیت‌های آینده‌تان فراهم کند.

_ احترام فقط در لحن خوب و رفتار پرمحبت خودش را نشان نمی‌دهد. پس اول ببینید که نامزدتان نشانه‌های بالا را در رفتار‌هایش نشان می‌دهد یا خیر و بعد وجود آن‌ها را در رفتارهای خودتان بررسی کنید.

نشانه دوم : اولویت‌های مشترک
همه ما ایده‌آل‌هایی در ذهنمان داریم که از بچگی، ‌وقتی صحبت ازدواج در آینده می‌آید، در ذهنمان چرخ می‌زنند. از ویژگی‌های ظاهری‌ای مثل قد و وزن گرفته تا شرایط مالی، تحصیلات و خصلت‌های رفتاری. مسلما هیچ دختری دوست ندارد همسر آینده‌اش بی‌پول یا بدخلق باشد اما اولویت‌گذاری آدم‌ها برای این ویژگی‌ها یکسان نیست. یکی به شأن اجتماعی اهمیت بیشتری می‌دهد و یکی به خلق‌وخو؛ یکی خانواده برایش مهم است و یکی هم پول. اما برای شما کدام مهم‌تر است؟

_ برای انتخاب همسر، به الگوهای دیگران نگاه نکنید و سعی کنید که این موضوعات مهم را از نظر خودتان دسته‌بندی کنید.

_ مهم نیست که از نظر بقیه فردی که انتخاب کرده‌اید چقدر شگفت‌انگیز یا ایده‌آل است، مهم این است که این فرد چقدر به معیارهای خود شما نزدیک باشد و البته اینکه از مرزبندی‌ها و خط قرمز‌هایتان هم عبور نکند.

_ اگر به یک مورد خاص فکر می‌کنید و برای ازدواج فردی را بررسی می‌کنید، اول ۱۰ ویژگی مهمی که برایتان در اولویت قرار دارند را روی کاغذ بیاورید و بعد در مورد ایده‌آل بودن یا نبودن این فرد تصمیم بگیرید. حتی اگر او ۷ ویژگی از این ۱۰ تا را داشته باشد، می‌تواند یک همسر مناسب برای شما باشد.

_ تا اینجای کار ۵۰ درصد مشکل حل شده. حالا وقت آن است که از این همسر آینده هم بخواهیم اولویت‌هایش را روی کاغذ بنویسد و ببیندکه آیا شما هم می‌توانید همسر اید‌ه آلی برایش باشید یا نه!

نشانه سوم : از خط قرمز‌ها نمی‌گذرد

..........

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید

ده داستان خیلی خیلی کوتاه ولی جالب و خواندنی
ده داستان خیلی خیلی کوتاه ولی جالب و خواندنی
1- جوجه ها سر سفره ناهار گفتند: آخرش كبدمون از كار می افته، چرا باید هر روز ناهار و شام تخم مرغ بخوریم و حتی یك بار هم یك ناهار درست و حسابی نداشته باشیم؟!، خروس سرش را پایین انداخت، در چشمان مرغ اشك جمع شد و به فكر فرو رفت، آنها فردا ناهار مرغ داشتند.
 
2- مادر گفت:اگر غذات رو نخوری می گم «لولو» بیآد بخورتت، كودك باز هم گریه كرد،مادر داد زد:«لولو» بیا!، لولو آمد، كودك خندید. مادر گفت:« لولو! واقعاً ما لولوها بچه هامون رو باید از چی بترسونیم؟!»
 
3- از صبح تا شب سیب می خورد،هر سیب كه تمام میشد سریع به سراغ سیب دیگری می رفت،تنها امیدش پیدا كردن یك كرم سیب دیگر بود ... اما ناگذیر با یك كرم دندان ازدواج كرد!
 
4- هر چقدر به دوستانش گفت این كشتی من سی- 130 و توپولف نیست، فایده نداشت، دیگر دوستانش سوار كشتی اش نمی شدند ... و به همین دلیل بود كه كارتون یوگی و دوستان یك دفعه و ناگهانی تمام شد.
 
5- دوستش می خورد و می خوابید اما او پله های ترقی را یكی یكی و با زحمت بالا می رفت، به جایی رسید كه دیگه بالا رفتن از پله ها براش ممكن نبود، ناگهان صدای دوستش را از آن بالا بالاها شنید:« دیدی آسانسور ترقی هم وجود داره ؟!»
 
6- پروانه در میان گل ها بود و او محو زیبای اش شده بود، ناگهان مشتی بر صورتش فرو آمد:« مگه خودت خواهر مادر نداری!»
 
7- تخته پاك كن گفت:« الآن تو را پاك می كنم.»، اما تنها كاری كه كرد این بود كه همان چند خط سفید روی تخته سیاه را هم از بین برد.
 
8- دماغش را عمل كرد، حالا به جای اون دماغ گنده یه دماغ كوچولوی سربالا داشت، دو روز بعد از گرسنگی مرد، مادرش صد دفعه بهش گفته بود كه عمل جراحی بینی مخصوص آدماست نه فیل ها!
 
9- مگس كش سوسك رو كشت، اما هیچ كس او را به خاطر سوء استفاده از اختیاراتش محاكمه نكرد.
 
10- تمام پل های پشت سر رو خراب كرده بود، عادتش بود كه از هر پلی كه رد میشه اونو خراب كنه و برای برگشتن از هواپیما استفاده كنه!

تست عشق سنجی!!!
یک تست روانشناسی بسیار جالب برای اینکه بدانید چقدر عاشق محبوبتان هستید. جواب سئوالات در پایین مطلب موجود است....
?سوال اول:
شما به طرف خانه كسی كه دوست دارید می روید.
دو راه برای رسیدن به انجا وجود دارد:
ـ یكی كوتاه و مستقیم است كه شما را سریع به مقصد می رساند ولی خیلی ساده و خسته كننده است
ـ اما راه دوم به طور قابل ملاحظه ای طولانی تر است ولی پر از مناظر زیبا و جالب است.
حال شما كدام راه را برای رسیدن به خانه محبوبتان انتخاب می كنید؟راه كوتاه یا بلند؟
سوال دوم:
در راه دو بوته گل رز می بینید .یكی پر از رزهای قرمز و دیگری پر از رزهای سفید.شما تصمیم می گیرید 20 شاخه از رزها را برای او بچینید.
چند تا را سفید و چند تا را قرمز انتخاب می كنید
(شما می توانید یا همه را یا از تركیب دو رنگ انتخاب كنید)
سوال سوم:
با لاخره شما به خانه او می رسید .
یكی از افراد خانواده در را بر روی شما باز می كند.
شما می توانید از انها بخواهید كه دوستتان را صدا بزند.
یا اینكه خودتان او را خبر كنید.
حالا چكار می كنید؟
سوال چهارم:
شما وارد منزل شده به اتاق او می روید ولی كسی انجا نیست.پس تصمیم می گیرید رزها را همان جا بگذارید.
ترجیح می دهید انها را لب پنجره بگذارید یا روی تخت؟
سوال پنجم:
شب می شود شما و او هر كدام در اتاقهای جداگانه ای می خوابید..صبح زمانی كه بیدار شدید به اتاق او می روید:به نظر شما وقتی كه انجا می روید او خواب است یا بیدار؟
سوال اخر: وقت برگشتن به خانه است ایا راه كوتاه و ساده را انتخاب می كنید؟
یا ترجیح می دهید از راه طولانی و جالب تر بروید؟
....... ......... ....... .......
جواب ها :

جواب سوال اول:جاده نشان دهنده عشق است اگر راه كوتاه را انتخاب كرده اید.زود و اسان عاشق می شوید.
ولی اگر راه طولانی را انتخاب كردهاید به اسانی عاشق نمی شوید.
جواب سوال دوم: تعدا رزهای قرمز نشان دهنده ان است كه در یك رابطه چقدر از خودتان مایه می گذاریدو تعداد رزهای سفید برعكس نشان می دهد كه شما چقدر در ان رابطه از طرف مقابلتان انتظار محبت دارید.به طور مثال اگر 18 رز قرمز و 2 عدد رز سفید انتخاب كرده اید به معناست كه شما 90% محبت می كنید و 10% انتظار محبت از طرف مقابل دارید.
جواب سوال سوم: سوال سوم نشان دهنده طرز برخورد شما بامشكلات در یك رابطه است.اگر شما از اعضای خانواده درخواست كرده اید كه محبوبتان را صدا بزند به این معناست كه شما از مواجه شدن با مشكلات می ترسید و امیدوار هستید كه مشكلات به خودی خود حل شوند.ولی اگر خودتان به اتاق رفته اید كه او را از حضور خود مطلع كنید این نشان می دهد كه شما با مشكلات روبرو می شوید و دوست دارید انها را هر چه زودتر حل كنید.
جواب سوال چهارم: محل قرار دادن رزها نشان دهنده اشتیاق شما برای دیدن محبوبتان است. اگر انها را بر روی تخت میگذارید نشان می دهد كه دوست دارید او را زیاد ببینید.و اگر انها را لب پنجره قرار می دهید یعنی اگر او را زیاد هم نبینید تحمل می كنید.
جواب سوال پنجم: سوال پنجم نشان دهنده تفكر و طرز فكر شما در كاراكتر و شخصیت فرد محبوبتان است.اگر شما او را در حالی كه خوابیده است در اتاق می بینید.این به این معنی است كه شما او را همانطور كه است دوست دارید.و اگر او را بیدار دیده اید یعنی انتظار دارید او مطابق میل شما بشود.

چرا فرهاد دلداده‌ی شیرین شد؟!
 
 
«تو چرا عاشق این آدم شدی؟ این همه آدم! چرا او را برای زندگی‌ات انتخاب کردی؟!» مستأصل است، دوستش دارد و به‌عنوان شریک آینده او را انتخاب کرده است اما واقعا کسی که او را انتخاب کرده نه تنها معیارهای دیگران را ندارد، که معیارهای خودش را هم ندارد. گیج شده است! چرا او را دوست دارد؟ ...

شاید شما هم بارها با این احساس روبه‌رو شده باشید که از یک نفر بی‌اندازه خوشتان می‌آید بدون اینکه دلیل قانع کننده و روشنی برایش پیدا کنید اما امروز راز این پرسش که چرا مجنون عاشق لیلی شد و فرهاد عاشق شیرین و شما عاشق فلانی و نه دیگری؛ کشف شده است و آن چیزی نیست جز «نقشه عشق» که در کودکی در ذهن همه ما حک شده است.

عاشق نقشه عشقیم


طبق گفته‌های دکتر بان‌مانی، استاد روان‌پزشکی دانشگاه جانزهاپکینز آمریکا، از بین فاکتورهای مختلفی که روی نظر ما نسبت به یک زوج ایده‌آل تاثیر دارند، موثرترین آنها چیزی است که می‌توان آن را «نقشه عشق» نامید. «نقشه عشق» در واقع مجموعه‌ای از پیام‌های عصبی و سلول‌های عصبی مغز است که مشخص می‌کنند، چه چیزهایی را دوست داریم و از چه چیزهایی بدمان می‌آید. خصوصیات مورد نظر ما در مورد مو، رنگ چشم، جنس صدا، بو و حتی شکل بدن در این نقشه عشق ثبت شده‌اند حتی خصوصیات شخصیتی دلخواه ما مثلا اینکه، یک شخصیت خونگرم و صمیمی را دوست داریم یا شخصیتی ساکت و قوی هم در این نقشه ثبت شده است. به طور خلاصه، عاشق کسی می‌شویم که بیشتر از بقیه با این نقشه عشق مغزمان هم‌خوانی داشته باشد و این نقشه، به طور کلی در دوران کودکی شکل می‌گیرد. در حدود سن هشت سالگی شکل کلی از زوج ایده‌آل ما در مغز در حال شکل‌گیری است و خصوصیات مختلف وارد مغز می‌شوند.


ردپای مادرها در عشق


دکتر بان‌مانی می‌گوید: «موقع سخنرانی، اغلب از حضار می‌پرسم چه چیزی را در زوج‌شان دوست دارند و اغلب پاسخ‌هایی شبیه به این می‌گیرم که او قوی و مستقل است، چهره زیبایی دارد، عاشق شوخ‌طبعی او هستم و یا حتی لبخندش چیزی بود که مرا جذب خودش کرد. همه اینها جملاتی هستند که می‌شنوم و اغلب همه حرفشان را قبول می‌کنم اما مطمئنم که اگر از همین آقایان و خانم‌ها بخواهم که خصوصیات مادرشان را توضیح دهند، شباهت‌های زیادی بین زوج‌ ایده‌آل آنها و مادرشان پیدا می‌شود.»


مادرها اولین عشق‌اند


..
برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید

عاشقانه ترین جملات برای ابراز عشق

مردم در همه جای دنیا عاشق می شوند، از عشق دست می کشند یا در عذاب عشقند. عبارات عاشقانه به شما کمک می کند تا عمیق ترین افکار و احساساتتان را در زمانهایی که کلمات به راحتی بر زبانتان جاری نمی شوند، ابراز کنید. در اینگونه مواقع علیرغم تمام تلاشتان برای پیدا کردن کلمات و جملات، هیچ کلمه ای به ذهنتان نمی رسد.

ممکن است ذاتاً یک نویسنده یا شاعر به دنیا نیامده باشید، درست است. اما توانایی انتخاب دارید. پس بهترین و زیباترین عبارت عاشقانه را انتخاب کنید که حرف دلتان را به عزیزتان برساند تا او بفهمد که در عمق ذهن و قلبتان چه می گذرد.

وقتی کلمات به یاریتان نمی آیند، اجازه بدهید عبارات عاشقانه کمک حالتان باشند. اجازه بدهید عبارات عاشقانه به شما کمک کند افکارتان را به زیبایی بر صفحه کاغذ نقاشی کنید.

چه برای کارت تبریک روز ولنتاین باشد، چه برای سالگرد دوستی یا ازدواج، یا نامه ها یاایمیل های عاشقانه، اگر نمی دانید چه بگویید و چه بنویسید، اصلاً نگران نباشید.

با عبارات عاشقانه عشقتان را جاری کنید و ببینید که این جملات چطور به کارت، نامه یا پیام شما جان می بخشد.

چرا همین امروز امتحان نمی کنید؟

10 نمونه از بهترین عبارات عاشقانه

1) "ما نه برای یافتن فردی کامل، بلکه برای دیدن کامل یک فرد ناکامل عاشق میشویم." – سام کین

2) "من باور دارم که دو انسان از قلبشان به هم متصلند، و مهم نیست که چه کار می کنید، که هستید و کجا زندگی می کنید؛ اگر مقدر شده که دو نفر با هم باشند، هیچ مرز و مانعی بین آنها وجود نخواهد داشت." – جولیا رابرتز

3) "دوستت دارم نه به خاطر اینکه چه کسی هستی، به این خاطر که وقتی با توام چه کسی میشوم." – ناشناس

4) "زندگی به ما آموخته که عشق در نگاه خیره به یکدیگر نیست، بلکه در یک سو نگریستن است." – آنتونیو دو سنت اگزوپری

5) "در عشق حقیقی، کوتاهترین فاصله بسیار طولانی است و از طولانی ترین فاصله ها می توان پل زد." –هانس نوون

6) "عشق یعنی وقتی دور هستید دلتنگ شوید اما از درون احساس گرما کنید چون در قلبتان به هم نزدیکید." –کی نودسن

7) "اگر هر بار که لبخند بر لبانم می نشانی، می توانستم به آسمان بروم و ستاره ای بچینم، آسمان شب دیگر مثل کف دست بود." – ناشناس

8) "بهترین و زیباترین چیزها در دنیا قابل دیدن و لمس کردن نیستند—باید آنها را با قلبتان احساس کنید." –هلن کلر

9) "این عشق نیست که دنیا را می چرخاند، عشق چیزی است که چرخش آنرا ارزشمند می کند." – فرانکلین پی جونز

10) "اگر معنای عشق را می فهمم، همه به خاطر توست." – هرمان هسه

سرگذشت عشق (داستان)
سرگذشت عشق (داستان)
قد بالای 180، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و ...

این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.

توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم ....

چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد .

تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .

تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان – یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید.

از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش بود . همان قدر زیبا ،

با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و ...

در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست.

وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود . رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در نظرم خیال انگیز مینمود.

به اندازه یی که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد .

اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم.

ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد.

محسن که به سربازی رفت ، پیوندمان محکم تر شد . چرا که داغ دوری ، آتش عشق را در وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته یی یک بار با هم تماس داشتیم ، حالا هر روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت.

هر بار که به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی اش میشد !

اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود و من از نزدیکی وصال مان در پوست خود نمیگنجیدم ، ناگهان حادثه یی ناگوار همه چیز را به هم ریخت .

<< انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد >>

این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود .

باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند .چقدر زود آشیان آرزوهایم ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود . آیا من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه . . .

آ

برای مشاهده ادامه مطلب این پست اینجا را کلیک کنید

تعداد صفحات : 65
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 65 صفحه بعد

چت تلگرام